نوشته شده در تاريخ یک شنبه 16 آبان 1395برچسب:دنیای تاریک من, توسط انورشاه امانی | 1 نظر
نطفه ی هیچکسی ؛
در شدنش دست نداشت !
آنکه زاییده نشد ،
از غزلی پس افتاد.
آنکه اندازه ی یک عمر به مُردن چسبید ؛
زندگی کرد به امید شبِ پایانی.
انتهای همه ی پنجره ها ؛
دیوار است.
آخرین پنجره را هم که خودت میدانی…